داستان فیلم در نیوکاسل، در شمال شرقی انگلستان روی میدهد. دنیل بلیک، نجار ۵۹ سالهای است که بعد از سکته قلبی، پزشکان معالجش به او گفتهاند که باید زیر نظر پزشکان استراحت کند و علیرغم میل باطنی خود، نمیتواند به کار نجاریاش ادامه دهد و حالا باید از دولت مستمری ازکارافتادگی دریافت کند. گفتگوی او با کارشناس سلامت پروندهاش که همچون ماشینی بیروح، مدام از او سوالاتی بیارتباط با مشکل قلبیاش میپرسد در واقع همان سکانس ابتدایی فیلم، به تنهایی یک سکانس کامل و البته در خدمت کل هدف فیلمنامه است: «آیا میتوانید دست خود را به بالای سرتان ببرید؟ تا حالا کنترل خود رو به حدی از دست دادین که دچار دفع بی اختیار بشین؟ آیا میتوانید ۵۰ متر راه بروید؟…» فهرستی برگرفته از اعضای بدن و مشکلات پزشکی این اعضا که از دست، بازو و پا سخن میگوید، این کارشناس دقیقا به تمام اعضای بدن توجه دارد جز قلب، چیزی که گویی خود ندارد و دانیل بلیک در حال یادآوری آن است زیرا مشکل دانیل نیز در قلبش رخ داده است: «من میخوام برگردم سرکارم. امکانش هست در مورد قلبم حرف بزنیم؟…»
و در نهایت بدون توجه به آنچه پزشکان به دانیل بلیک میگویند ارزیابی این کارشناس سلامت اداره کار و بازنشستگی (که کارمند موسسه خصوصی مقاطعهکار رسیدگی به مزایای بیمه اجتماعی است) این است که او سالم است و واجد شرایط استفاده از مستمری ازکارافتادگی نیست. اینجاست که طنز تلخ اجتماعی کنلوچ شکل میگیرد. چون متعاقب این ارزیابی، اداره تآمین اجتماعی به این نتیجه میرسد که تنها درآمد او میتواند مقرری بیکاری باشد که تنها وقتی به او پرداخت میشود که در کارگاههای آموزشی مرتبط با کاریابی شرکت کند و دنبال کار باشد و از طرفی هم ثابت کند که واقعا دنبال کار است!
در ادامه و در سکانسی دیگر در اداره بیمه اجتماعی دانیل با سوالات احمقانه یک کارمند بوروکرات روبروست که به نظر میرسد بیش از آنکه بخواهد کمک کند، قصد پیچیده ساختن فرآیند انجام کار را دارد. دانیل در آنجا با زنی مواجه میشود که همراه دو فرزندش به دلیل فقط ۵ دقیقه تاخیر، از لیست نوبتدهی خارج شده و مشاوران بدون اینکه به حرفهای او گوش دهند با تکرار کلمه قانون سعی میکنند از دادن کمکهای لازم به او امتناع کنند و با برخوردی بیتفاوت و شانه بالاانداختنهای ربات گونه سعی در بیرون کردن او دارند اما دانیل دخالت میکند و هر دو از اداره اخراج میشوند.
مسئول اداره که با اعتراض دانیل مواجه میشود در پاسخ به او میگوید «این موضوع به شما ارتباطی ندارد و شما دارید شلوغ میکنید» این جمله که یکی از بهترین دیالوگهای فیلم است در واقع رفتاری است که سیستمها با افراد میکنند. جداسازی افراد جامعه به صورت فرد و نه مردم و جایگزینی این مفهوم که هر کسی میباید درگیر کاری باشد که به او مربوط است سبب میشود تا افراد نسبت به سرنوشت یکدیگر بیتفاوت باشند و سیستم به ناکارامدی خود ادامه دهد.. دانیل که خود در حال مواجهه با سیستم است از برخورد کارمندان با کیتی عصبی میشود از دیگران میخواهد به او اجازه دهند که بهخاطر بچههایش نوبت خود را به او بدهد .دانیل فرد زنده جامعهای است که افراد آن آرام و در سکوت بدون هیچ اعتراض و پرسشی در صندلی خود فرو رفتهاند تا سیستمهای اداری بیمنطق برای آنها تصمیم بگیرد. البته در همین مرکز کسانی هم هستند که می خواهند به شکلی مثبتتر و انسانیتر با مراجعان برخورد کنند ولی فضای حاکم بر آن سیستم، کار را برای افرادی این چنین دشوار میکند.
کنلوچ در جلسه بحث و بررسی فیلم که در شهر برلین برگزار شد، به نکته تاملبرانگیزی اشاره میکند. وی میگوید مدارک و مستنداتی یافتیم که اشاره میکند انتظار این وجود دارد که افراد شاغل در این مراکز باید تعداد مشخصی از افراد را بهطور هفتگی از دریافت حقوق بیکاری محروم کنند، در حالی که دولت ادعا میکند چنین هدفگیریهای عددیای را به کار نمیبندد. اما در حقیقت چنین هدفهایی وجود دارد، به آن کارمندانی که به قدر کافی مردم را از حقوق بیکاری محروم نمیکنند گفته می شود که باید کارآمدی خودشان را بهبود ببخشند و به این کارمندان گفته میشود- به طریقی که یادآور قصههای جورج اورول است- که باید روی پیشرفت شخصی خودشان کار کنند تا در واقع بتوانند بهتر و بیشتر مراجعین را از حقوق بیکاری محروم کنند. ما فهرستهایی از کارمندان این مراکز را دیدیم که در آن مثلا سه کارمند به عنوان کارمندان نمونه و قابل قبول مشخص شده بودند که بیشترین تعداد ایجاد محرومیت از حقوق بیکاری را صادر کرده بودند. و بسیاری را دیدیم که مجموعه این فشارها را غیرقابل تحمل تلقی میکردند و از این شرایط متنفر بودند. اما در نهایت مردم باید کار کنند و بعضی به این شرایط تن میدهند اما شمار فراوانی از کارمندان این بخشها کارشان را رها کرده و رفتهاند.
گرچه طرح داستانی فیلم، ساده و عاری از پیچیدگیهای فلسفی است، اما اینکه فیلمساز دائما در حال سرک کشیدن به جزئیات گوناگون نظام بوروکراتیک رفاه و سلامت است، منبعی منحصر به فرد از جذابیت (به ویژه برای کنشگران این حوزه) پدید میآورد. به زعم نگارنده، فیلم با وجود نگاه انسانگرایانه صرفاً یک درخواست برای حسن نیت مشترک یا همدلی با اقشار آسیبپذیر نیست. بلکه هشداری جدی در ارتباط با اهمیت کارآمدی سیستم اداری و بوروکراتیک نظامات رفاه اعم ازحوزه کار و تآمین اجتماعی ونظام سلامت است. فیلم کن لوچ به عریانی نشان میدهد که بوروکراسی ناکارامد چگونه میتواند بیرحمانه، کارکردهای فاخر نهادی همچون تآمین اجتماعی و بیمه اجتماعی را به سخره بکشد و این سیستم را که بر بنیانهای مدنی ارزشمند استوار است، نه تنها از کارامدی ساقط نماید بلکه حتی آنرا دچار کج کا رکردهای جدی نیز بکند.
سیستمی که وقتی درست کار نمیکند ظرفیت آن را دارد که کارگران و قشر ضعیف جامعه را در هزارتوی بوروکراسی دیوانهکننده اداری له کند و هویت اجتماعی آنان را پیش از مرگ تا جای ممکن به مرز تحقیر و نابودی برساند. باید توجه داشت که هر شخصی در کشورهای مختلف جهان میتواند با چنین موضوعی مواجه شود و با دانیل بلیک، شخصیت محوری داستان همذاتپنداری کند. شاید اگر “من، دانیل بلیک” ۲۰ یا ۳۰ سال پیش ساخته میشد، یا داستان مربوط به کشوری دیگر میبود، ممکن بود وضعیت از این بدتر یا بهتر باشد. اما فیلم، به دنبال این پیام است که سازوکارهای ناکارآمد در نظام رفاه اجتماعی و بیرحمیهای بوروکراتیک موجود در این حوزه، باید فراتر از مرزها مورد سرزنش قرار بگیرد.
شاید منتقدین کن لوچ این انتقاد را داشته باشند که آیا تصویر او از آن اداره کار و بازنشستگی و کارکنانش در هر جزئیات دقیق و مبتنی بر دادههای میدانی است؟ و آیا فیلمساز دچار سیاهنمایی در روایت این داستان نشده است؟ در پاسخ باید گفت که همانطور که کن لوچ در مصاحبه با خبرنگاران در برلین تاکید دارد، داستانهای زندگی واقعی که پایه این فیلم هستند، به خوبی مستند شدهاند و فیلمنامهنویس(پل لاورتی) و گروه وی زمان زیادی را برای این کار اختصاص دادهاند.از طرفی کن لوچ ادعا ندارد که تمام افراد نیاز به حمایت اجتماعی، سرنوشتی مشابه دنیل بلیک پیدا میکنند. ولی موضوع اینجاست که گسلهایی در این سیستمها وجود دارد که بر طبق تحقیقات انجام شده گروه فیلمسازی، افراد آسیب دیده از آن را نمیتوان صرقا استثتائاتی معدود تلقی کرد.
در ثانی مشکل اجتماعی که کن لوچ با تمام وجود سعی در فریاد زدن آن دارد، باید به همین صورت عریان، بدون رودربایستی و یدون ترس از شائبه بزرگنمایی به تصویر کشیده شود تا شاید سیاستگذاران، تصمیمگیران و مدیران این حوزه به خاطر داشته باشند که وظیفه اصلی نظام رفاه تأمین اجتماعی چیست و عملکرد ضعیف در این حوزه چه عواقب هولناکی میتواند برای کرامت انسان و جوامع بشری داشته باشد.
|شروین مشایخی|
“